شنبه روز چهارم
دیروز روز چهارم بود. مهمان داشتیم . خیلی شیرین و دلپذیره که یک نفر خونه تو رو دوست داشته باشه و بخواد بیاد خونت خدا را شکر می کنم.
از برنامه ها و کارهام عقب افتادم. باید کمی بیشتر تلاش کنم .
خوشحالم البته با دخترک روزهای خوب و بسیار عالی رو می گذرونم . دیشب براش کتاب خوندم. نتیجه اینکه صبح بسیار خوش اخلاق از خواب بیدار شد.
چند تا موقعیت دیگه هم پیش اومد که می شد طبق روال قبلی خودم سرزنشش کنم و همه تقصیرها را بندازم گردنش اما از وسطاش به خودم اومدم و مسئولیت کارهای خودم را به عهده گرفتم و گفتم درستش می کنم.
باید یادم باشه و همش به خودم تاکید کنم که سرزنش بیش از حد یه بچه باعث می شه که بچه قبول کنه باور کنه که پر از خطاست پر از اشتباهه دست و پا چلفتیه نمی فهمه بده
اما واقعا کدوم بچه ایه که همه کارهاش رو درست انجام بده اصلا بچه یعنی اینکه کوچیکه و در حال آموختن . آموختن جز از طریق آزمون و خطا مگه ممکنه؟
کلا من منتظرم که دخترک خطا کنه و من مثل بمب منفجر بشم. انفجار انتقاد و همه حرفهای نزده و ربط دادن چیزهای بیربط.
متاسفانه من این شیوه تربیتی را نا خود آگاه روی دخترک پیاده کردم. مثلا وقتی که موقع بیرون رفتن از خونه می بینم لباسش کثیفه و خودش ناراحته یادم میاد که باهاش دعوا کنم مگه من نگفتم لباسهای کثیفت را بیار بشورم. مگه چند بار نپرسیدم دیگه لباس کثیف نداری؟ چرا توجه نمی کنی؟ همه کارات همینه! هر چیزی رو باید دویست بار تکرار کنم باز نمی فهمی........
یا مثلا از صبح همش نق زده و غر زده و از من خواسته اینو بخرم اونو بخرم بعد عصرش لیوانی را که خودم جای بدی گذاشتم شکسته. من هم منفجر شدم و هر کاری از صبح کرده را زدم توی سرش و اون هم خودش را مستحق دونسته و هیچی نگفته.....
در صورتی که می تونم توی این شرایط کلی امتیاز به نفع خودم جمع کنم بگم عزیزم چرا یادت رفت لباستو بیاری بشورم. باشه حالا کاریه که شده دفعه بعد یادت نره. بیا یه لباس دیگه بردار. قول می دی دفعه دیگه یادت بمونه که لباسهای کثیفت را جدا بذاری.
یا تقصیر تو نیست من لیوان را جای بدی گذاشتم. بذار جمعش کنم.
حالا که با دخترک مهربونتر شدم باید اثرات بد تربیت سالهای گذشته را هم کم کم از بین ببرم و این هم صبر و حوصله می خواد و عشق فراوان.